هنوز هم همه می پرسند چقدر نوحه، چقدر گریه مرا از، افسردگی و از دست دادن آرامش می ترسانند ولی نمی دانند که من در نبود تو چیزی ندارم که از دست دهم داغ مصیبت هایت آرامش را از من ربود و اگر این اشک چشم نبود رسما دیوانه می شدم...
آخر مگر می شود غمگین ترین غروب نینوا را فراموش کرد و آن روز خورشید دو بار غروب کرد یکبار از گودال و یک بار از خیمه های سوخته آخر خورشید هم تاب تماشای این همه ظلم را نداشت من که جای خود دارم.
توسط: محب الحسین| سه شنبه 91/8/30 | 9:0 عصر |
+ | موضوع:
| نظر